نقد و بررسی فیلم غلامرضا تختی
جدیدترین ساختهی بهرام توکلی , «غلامرضا تختی» همانگونه که از اسمش پیداست فیلمی شخصیتمحور است و دست روی یکیاز قهرمانهای معاصر می گذارد که تا قبل از این بهطور بدون شوخی در سینما , شاهد روایتی از معاش وی نبودیم . از این حیث , فیلم توکلی اهمیتی ویژه پیدا می کند . چون داریم از اولینها سخن می کنیم . ولی آیا توکلی علاوه بر داشتن جسارت در دست گذاشتن روی چنین سوژهی بدیعی , بضاعت و توان اضطراری را نیز داشته است؟ همراه وبسایت سینما عجم باشید .
فیلم با چهره ای سیاه آغاز میگردد و گفتار راوی فیلم : “ هیچ کس ریزه کاری معاش تختی را نمیداند . هر چه موجود هست تکههای پراکندهی خاطرات می باشند . ” گفتاری که بهخودیخود قابل اندیشه است ; مگر معاش چیزی جز همین پراکندگی است؟ معاش درهم و بینظم و سیال و بههمریخته است . معاش به خودیخود , داستان تعریف نمی کند و در عین اکنون هزاران قصهی ناتمام است . هنگامی با یک فیلم بیوگرافی طرف هستیم , یعنی فیلمساز معاش یک کاراکتر را برداشته و با گزنیش برههای از معاش وی که دارنده پیوستگی نسبی باشد , چهرهای از کل معاش وی به ما ارائه میدهد . به عنوان مثال در قالب یک حادثهی مختص در معاش شخصیت , پیرنگ خویش را سازه می کند , روایت خویش را جلو می برد و کاراکتر خویش را میسازد . اما این پیوستگی اضطراری نیست در قالب مجموعهای از رویدادها متواتر باشد , بلکه کافی است تا فیلم در مسیری جلو برود که کم و بیش به نیز دارای ارتباط است . «رفقای خوب» را به یاد بیاورید ; معاش هنری را در قالب مجموعهای از رویدادها پی درپی که رابطهی علت و معلولی داشته باشند نمیبینیم بلکه رویدادها و موقعیتهای زیادی در فیلم وجود دارا هستند البته در غایت همهی آنان در سرویس قصه یک قصه میباشند ; معاش یک گانگستر , از ظهور تا افول . نکته اینجاست که می بایست با تعیین رویدادها , نخ تسبیحی فی مابین آن ها بهوجود آورد تا معاش کاراکتر برای مخاطب متجلی شود . اینکه سرشت معاش متفرق است , عامل نمی شود تا فیلم نیز جزءجزء باشد ; گهگاه روی این شاخه بپرد و گهگاه روی آن شاخه .
علاوه بر این , نخست فیلم تصویر سیاه است و بعداز اینکه تصاویر برروی پرده ظواهر میگردند , خویش را در هم اکنون تلاوت وصیتنامهی تختی میبینیم . شروعی که به هیچ عنوان و اصلا سینمایی نیست . این توکل بر گفتار راوی , مجموعاَ فیلم دور از هم است . چرا راوی همهجا حضور دارد؟ لابد اینجاست تا فی مابین ما و تختی , مسافت بگذارد و تختی را از دریچهی فیلمساز برای ما تصویر نماید . البته چه این گفتار باشد و چه نباشد , تاثیر فیلمساز بر ماجرا معاش تختی مشخص و معلوم خواهد بود . این فیلمساز است که تصمیم می گیرد تا کدام جنبه از معاش اورا به چه شکل برای ما ماجرا نماید . این گفتار راوی , بیشتر از هر چیزی خط مش گریز است ; هر جا حتمی باشد تا نمایش و تصویر , مفهومی را برسانند گفتار راوی کلیه چیز را برملا می نماید . لابد توجیه این است که “ زندگینامه است دیگر! ” . اینجا با سینمایی طرف هستیم که قرار است تا داستانش را از روش تصاویر برای ما ماجرا نماید و خیر مستندی که از معاش تختی تشکیل شده باشد . درصورتی که قرار است تا محبوبیت تختی را ببینیم , اولیه بایستی شخصیتی ساخته شود و آنگاه مردمی وجود داشته باشند تا در جریان رویدادها فیلم این محبوبیت واضح شود . خیر اینکه راوی بگوید “ تختی خیلی نزد مردمان دوستداشتنی بود ” و ما نیز پذیرش کنیم که حتما همچنین بوده! در حالی که تصویر فیلم , متناقضا چیز دیگری میگوید . در شرایطیکه این گفتار را تمیز کنیم , چه چیزی از فیلم حذف خواهد شد؟ هیچ چیز . گفتار اضافهی فیلم تنها برای پوشاندن ضعفهای فیلم پشت ظواهر روایتی مستندگونه است .
پس از این استارت , فیلم خصوصی به دوران کودکی تختی می زند ; دورانی که قرار است تا تختیِ روز جاری را تربیت نماید و به هیچ وجه علت وجود آن هم همین است . سوال اینجاست که تختی , چه گونه دوران کودکی داشته که در میانسالی , مرام پهلوانیاش زبانزد مختص و عام بوده است؟ فیلم برای جواب این پرسش , کودکی را نشان ما می دهد که به هیچ وجه و اصلا نتیجهاش تختیِ روز جاری نخواهد بود . از حیث فیلمساز به فقرا استارت کنیم که به طور کامل غیرانسانی است ; وحشی و بدوی , دختر بچهای با سنگ به جان بچه دیگری افتاده است , کودکی دیگر در کنار سگی نشسته و سرگرم بازی با کرمها است . برفرضا که حقیقت دقیقا همچنین و وضع و اوضاع معاش تختی همینقدر مشقت بار و انسانهای اطراف وی همینقدر غیرانسان بودهاند , فیلمساز چه چیزی میخواهد از این دور و بر در بیاورد؟ لابد میخواهد از دل این موقعیت دشوار , مرام و منشی را از تختی نشان دهد . ولی نه! تختی اینجا خیر یک دلاور که یک کودکی وحشی است . به سایرافراد هجوم می نماید و لابد به خاطر خانواده است . این مسئله بماند که رابطهی تختی با خانوادهاش هیچگاه در نمیآید , طینت مبارزهی تختی بیشتر از آنکه از راز غیرت به خانواده باشد از رمز وحشیگری است . فضایی که ما در فیلم می بینیم , یک فضای ملتهب است که هر که زورش رسد , به دیگری هجوم میکند و درین بین تختی نیز چیزی از سایر کم ندارد . پس از این سکانس پهلوانپرور! به تالار کشتی و آزمایش تختی کات میخوریم ; دوران کودکی تختی گذشت و به دوران نوجوانی وی رسید . آیا ذرهای احتمال دارد تا آن کودکی که ما از تختی دیدیم , به پهلوانی در نوجوانی تبدیل شود؟ مطلقا خیر .
این سرسری تصاحب کردن مراحل ولادت یک پهلوان یه اینجا ختم نمیشود و وقتی که وی در آزمایش کشتی رد میشود , تصمیم می گیرد تا به تنهایی تمرین نماید . سکانسی از دویدن و کباده زدن و شنا رفتن و ورزش کردن را شاهد هستیم مجدد کات به تستی دیگر از تختی . و اینبار , نوجوانی که تا یک سری ماه پیش فوت و فن کشتی را بلد کمبود , در آزمایش پذیرش می گردد . به چه شکل تختی دراین دوران زمان کوتاه , خودش را رویش داد؟ با ورزش حتما! این تغییر تحول , به هیچ عنوان و به هیچ وجه با آن نماهای ورزش کردن در نمیآید . قضیه این نیست که کل فیلم می بایست به مراحل تغییرو تحول تختی اختصاص داده شود بلکه زمانی فیلمساز , با روایتی که در بیشتر زمان ها خطی است , از برههای از معاش وی آغاز مینماید و جلو می آید ناخودآگاه فضولی مخاطب از این جنبهی یگانه معاش وی , برانگیخته می شود ; تختی چه کرد تا از آن پسر دستوپاچلفتی , دلیر دنیا متولد شد؟ فضولی که در فیلم , هیچکاه سیراب نمی شود .
فیلم همیشه فی مابین جنبههای گوناگون معاش تختی جابجا میگردد ; تختی بهعنوان یک کشتیگیر , تختی بهعنوان یک دلاور مردمی , تختی بهعنوان پسر خانواده , تختی بهعنوان یک شیفته نیمه و نصفه . و روی هیچکدام از این جنبهها مکث نمی کند تا شخصیتش ساخته شود و ثبات بگیرد . هیچکدام از این جنبهها , برای فیلمساز ساخته نشده است و تکلیف فیلمساز هم با خودش معلوم نیست که کدام تختی را میخواهد نشان دهد؟ «گاو خشمگین» را به یاد بیاورید . حلقه بوکس فقط محلی جدا برای مبارزات لاموتا نیست بلکه سمبل ناتوانیهای وی در قبال مافیا است . این حلقه بوکس , از حلقه بوکس بودن بیرون می شود و در قصه روایت اهمیت پیدا می نماید . «گاو خشمگین» بهجای آنکه زندگینامهی تنها بهعنوان یک بوکسور لاموتا را مطرح نماید , اورا تحت عنوان مردی درب و داغان که حلقه بوکس یک کدام از هزاران جایی است که وی خشم خودش را در آن تخلیه می کند , نشان می دهد . در تختی ولی زمین کشتی به عبارتی زمین کشتی , منزل به عبارتی منزل و قهرمانی به نام تختی نیز در به عبارتی حد می ماند . رابطهای در بین این جنبههای گوناگون معاش تختی با یکدیگر , به گونهای که یک تصویر واحد را بتابانند نیست . همین شخصیت , با وجود آنکه می بایست انسانی با که اصول و رویه معین و ثابتی باشد , در موقعیتهای متفاوت اصول متناقضی را اتخاذ مینماید . در صورتی بارزترین خصوصیت تختی امداد به بقیه افراد است , این راه می بایست در همهی معاش وی وجود داشته باشد . خیر این که تختی در جامعه اخلاق خاصی داشته باشد و با خانواده رفتاری دیگر ; مردی که گره از مشکلات مردمان گشوده می کند ولی هیچ توجهی به خانوادهاش ندارد . آیا چنین بشر متناقضی باورپذیر است؟
شخصیت تختی , بدین مفهوم که انسانی با جهانبینی خاصی متولد و از میان کلیه انسانهای دیگر مختلف شود , صورت نمیگیرد . تختی قصه , خیر شخصیت است و خیر تیپ . شخصیتی که لااقل در یکیاز روند زندگیش , یعنی روزهای گذشته از مرگ بهشدت بضاعت و توان را دارااست که به شخصیتی سینمایی شود ; شخصیتی مشغول قتل نفس یا این که معاش , در حسرت خاطرات قبلی . شخصیت تختی ولی هیچکدام از این ویژگیها ندارد . خیر قهرمانی وی حسی را در ما برمیانگیزاند , خیر مرگ وی . این بیحسی , خیر بهخاطر خواست فیلمساز برای مسافت پرت کردن دربین مخاطب و کاراکتر , که از ضعف و صورت نگرفتن کاراکتر است . از سمت دیگر , درصورتی که شخصیت تختی با تیتر در صورتیکه از تختی با تیتر “ جهانپهلوان ” یاد می کنیم , این پهلوانی بایستی در هرجا معاش وی به گویش تصویر در آید . خیر اینکه از گویش بقیه کاراکترها , بشنویم که “ تختی به فلان کشتیگیر آسیب دیده ضربه نزد ” و خب چقدر پهلوان!